پنجشنبه بیست و دوم آذر 1386
تو در آتش سوختي، اما من ندانستم كه چه كسي آتش را بر افروخت«چه زمان بهسرعت گذشت و سالها در پي هم آمدند و تو کودک نازنينم، جواني رعنا و مردي توانمند شدي و من آرزوهايم را در وجود تو متجلي ميديدم؛ بودنت، گرچه کمتر ميديدمت، ولي قوت قلب و بازوانم بود؛ تا امرار معاش زندگي و خدمت به خلق خدا را داشته باشم. چه رؤياهايي داشتي و من چه آرزوهايي براي تو داشتم، تو روايتگر مصائب مردم خونگرم جنوب بودي و من احساسگر مشکلات آنها». پدر خبرنگار شهيد خبرگزاري دانشجويان ايران (ايسنا) منطقهي كوير "اسماعيل عمراني"، در ادامه درد دلهاي خود ميافزايد: «من بيمار بودم، تو تيمارگر تن بيمار من، من و تو با هم بوديم و با هم بودنمان بود که زندگي را معنا ميداد، اما آنروز که با تن خسته از کار روزانه، شعلههاي آتش را که ساختماني را در هياهوي مردم در آغوش گرفته بود، از صفحه تلويزيون مشاهده ميکردم، هرگز تصور نميکردم اين پايان با هم بودن من و توي روايتگر را روايت ميکند. زمان چه به کندي گذشت و من دو سال، به اندازه صد سال تنهايم. نميدانم چرا؟ تو در آتش سوختي، اما من ندانستم که چه کسي آتش را برافروخت؟ چگونه ميتوانستم بفهمم؟ من که به گزارشها و گفتههاي تو عادت داشتم، اما تو نبودي که برايم روايت کني. من شهرستاني، رنجور و صادق کجا و تهران، پرونده، دادگاه، وکيل، متهم و نهايت تبرئه کجا؟ اما فهميدم که اينبار، خلبان هم مقصر نبود. فقط منتظرم که باز هم از توي روايتگر صادق بپرسم، مقصر چه كسي بود؟ چراکه تو گفته بودي هر معلولي، علتي دارد و هر حادثهاي، مسببي. ولي ميدانم و باور دارم که "يدالله فوق ايديهم" و رضايم به رضاي اوست».
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر