"قلعهها فتح شد فتح، سقف آمد فرود"
افسانه پرچكاني
كجاست آن چاه خالي كه سر در آن فرو بريم؟ دردمان به كه گوييم كه دردآشنا نميبينيم؟ چه غريبيم در سرزمين آشنايمان و چه بيكس ماندهايم بيهيچ صدايي براي فرياد. فرياد بر كه و چه؟ كه آنچه نبايد، شد. مدافع حقيم اما حقيقت را سر بريدند، امروز و صدايمان كوتاهتر از آن است كه فغان بركشيم. تنهاترينيم خدايا و شاهدي كه اهالي بهشت جز تو به كس شكوه نبردند. قلعه ايســنا فتح شد، فتح!! آنها كه بهشت را دست نيافتني ميدانستند امروز هلهله كنان ايسنا را از آن خود ميدانند و بر آه حسرت ايسناييها نيشخند ميزنند.
خدايا دشمنشادمان كردي!! صبورتر از آنيم كه تحمل از كف دهيم، تو خود ميداني.
خانهمان غصب شد و از بهشت رانده ميشويم دير يا زود بيآنكه فرصت فرياد داشته باشيم اما بهشت انديشهمان است و دوباره ميسازيمش.
آنها كه هلهله سر داده و به فتوحاتشان دلخوشند بدانند در تمام صفات تاريخ، غريبهها رفتنهاند و ملت ايران ماندهاند اگرچه زخمي و آسيبديده اما سرافراز ايستادهاند و اينك ما نيز به تاسي از تاريخ در خــــانــه ميمانيم اگرچه بيرمق و زخمخورده اما خواهيم ماند تا روزي بگوييم چه سخت بر ما گذشت 8 سال مستقل بودن.
" اين روزا ديدني بود نه شنيدني "
معصومه اصغري
ميدونم چرا رفتي و چرا نموندي ، ولي نميدونم چي كشيدي مي دونم چرا حرف مي زدي و چرا ساكت شدي ولي نميدونم چطور گذشتي از ما مي دونم چرا دوستت داشتن و چرا طردت كردن ، ولي نميدونم از كي خوردي و خورديم مي دونم از كي تعريف مي كردي و چرا و كي رو نقد ميكردي، اما نمي دونم كي از پشت بهمون خنجر زد مي دونم دوستمون داشتي و ميدونم دنيات بوديم ، اما نميدونم دنيات و دنيامون رو كي خط خطي كرد ميدونم روزات رنگ روزاي ماسياه شده و تلخ اما نمي دونم مي دوني اين روزا غصه عمر بيست و اندي سالهام به دلم نشسته ميدوني غصه يه دنياي با غيرت روي دلم مونده مي دوني به اندازه همه عمر با غيرتم توي اين سراي سرسرا فرياد توي سينهام گوله شده ميدونم كه ميدوني تحمل اين روزا چقدر سنگينه وقتي كه بخواي تا آخرش بموني يه فرياد نفسم رو بند آورده ، حتي نميتونم حرفم رو كامل به خودمون بگم نميدوني جملههاي گزارشها رو چطور ميخورن و مي خورم ، براي اينكه بمونيم نمي دوني چه حقارتايي رو با غيرت دوست داشتني كه تو يادم دادي از سر گذروندم چقدر مي ارزيد !؟چقدر ميارزيم !؟چقدر با غيرت بوديم !؟چقدر با غيرت با ما رفتار كردن !؟آه آه آه دريغ و درد اي كاش قضاوتي در كار در كاردر كارميبودبراي او كه جايش در ميان ميانمان خالي بود .... نبود وقتي كه پاييززيبا بود اما زمستان شدوقتي كه برف باريد و كلاغها آمدندنامهاي به او، براي ماندن ... و شكفتن در بهاري كه مي دانم ميآيد.
"مكتب ايسنا را نمي توان فتح كرد"
اكبر بياتي
ايسنا يك مكتب بود
مكتبي كه در اون صداقت و اعتماد به نيروي جوانان موج ميزد.
ايسنا جايي بود كه توش آدما اومده بودن براي خدا كار كنن
ايسنا يك محيط روحاني بود و كسي تو اون حتي نمي تونست به چيزي جز خير فكر كنه.حالا عده اي براي رسيدن به دنياي پست و كوچيكشون مي خوان اين «قطعهاي از بهشت» رو فتح كنن اما اونا بايد بدونن كه مكتب ايسنا دلهاي ايسناييهاست كه هرگز در اختيار اونا قرار نخواهد گرفت.
"اميد براي ايسنا"
عليرضا شفعيان
ديشب دربارهي ايسنا خواب ديدم! همه از همه چيزهايي كه اين روزها ميگذرد خبر دارند، براي همين زياد توضيح نميدهم، فقط يكي تو خواب بهم گفت :
«دوست دارم بچههاي ايسنا توي اين موقعيت صبورتر باشند، آنها تنها نيستند، هميشه ايسنا ثابت كرده با منطق خود نتيجهاي غير قابل باور گرفته، اميدهايي هست كه نميتونم بيانشان كنم. اما هنوز كسي هست كه ما را دوست دارد و هميشه با ما بوده، او ياريمان خواهد كرد. فقط بچهها مثل هميشه صبور باشند، هر چه ميشد انجام شد، اما ...شايد خبر خوشي بيايد، نميتوانم از بچهها بخواهم حرفم را گوش بدهند، اما در دلم اميدي هست كه فكر ميكنم اگر بچهها اجازه بدهند شايد به جايي برسد و خيلي هم دور نيست.»
البته بعد از ديدن سريال اغما، ديگه آدم به حرف كسي نميتوند اطمينان بكند، و من هم نميدانم چطوري بگم كه اين يكي الياس نبود فلاني بود!
"ايسناي مظلوم"
بهناز غفاري
اين روزها هشتمين سال حضورم در ايسنا را سپري ميكنم از سال ۷۸ تاكنون
هشت سال كار كه امروز مرا به كوله باري از تجربه مجهز كرده، خاطراتي تلخ و شيرين، چه شادي ناشي از موفقيتهاي مكرر خبرنگاران و عكاسانش در جشنواره ها و مسابقات مختلف كه با غيرت كاري خود ايسنايي بودن خود را در همه جا ثابت ميكنند و چه اشكي كه هر بار با ياد قريب و عمراني، چشمانم را خيس ميكند
ايسنا يعني همين و به قول دوستي، ايسنا يك مكتب است و براي كار در آن بايد مكتبي بود.
ايسنا نماد باور نسل جوان است، جايي كه برخلاف بسياريها، تو را به خاطر جواني و كم تجربه بودن سرزنش و حذفت نميكنند، به تو بها مي دهند و اعتماد مي كنند.
ايسنا براي من و همكارانم خانه است، جايي كه ساكنانش بدون توجه به حقوق ناچيزيش، صادقانه كار ميكنند و قلمشان را به هيچ تهديد و تشويقي نفروخته و نميفروشند
هر چند كه هر روز بازي روزگار نمايش تازهاي را برايمان به اجرا ميگذارد و امروز هم نمايشي ديگر، غافل از اينكه ايسنا قائم به فرد نيست، ايسنا يك انديشه است، انديشهاي كه با نتيجه هيچ انتخاباتي رنگ نميبازد و با هيچ رانت و فشاري گردن خم نميكند
و كلام آخر" ايسنا مظلوم است اما مغلوب نيست"
"تغييرات تكراري در ايسنا"
امين آزاد
نمی دونم این تغییرات دیگه انگار در ایران سنت میشه و رسانه های که جون می گیرنند رو یا تعطیل میکنند یا با این کارا می کشند نمونش همشهری و ایران بود با اعمال تغییرات به شدت ضعیف شدن حالا این سناریو در ایسنا شروع شده
این سناریو مدت ها پیش هم سر جاهای مثل کیهان و خبرگزاری جمهوری اسلامی زمانی که پارس نام داشت افتاده بود
راستی نظرات خاتمی که برای من شاید تنها سیاست مدار ایرانی باشه که دوستش دارم هم جالب بوده
اون گفته :روزي كه ايسنا همچون ستاره اي در آسمان اطلاع رساني كشور طلوع كرد؛ شايد كسي تصور نمي كرد كه با وجود امكانات ناچيز و تجربه اندك دست اندركاران آن، داراي موقعيت ممتازي شود كه امروز شاهد آن هستيم و اين همه مرهون آگاهي، هوشياري، اعتماد به نفس، تعهد و سخت كوشي وعزم استوار عده اي از پر كارترين و كم توقع ترين فرزندان جوان اين مرز و بوم است
خاتمی درباره تغییرات مدیریتی گفته
گرچه تغييرات سريع در مديريت مي تواند به ثبات در سياستگذاري و اجرا در هر زمينه لطمه بزند؛ اما تغيير مديريت اما اگر در جهت محدود كردن يا تضعيف پايه هاي استقلال يك نهاد نظير ايسنا باشد،حتما مضر است ، كه انشاءالله چنين نخواهد بود
یادمه خاتمی وقتی اومده بود ایسنا از تعجب شاخ در آوره بود فکر می کرد ایسنا یک ساختمون بزرگه که سخت افزار قوی داره اما نداشت بچه ها داشتن زیر پله کار میکردن و برای اینکه بی طرفی ایسنا از بین نره دکتر فاتح از دولت کمترین کمکو گرفته بود و یادمه ما چقدر شاید ده برابر الان از دولت گزارش های انتقادی پخش می کردیم
شاید اگه بعد تغییر دولت فاتح مدیر عامل ایسنا نمی رفت الان ایسنا پله ها جلوتر بود حیف حیف و صد حیف
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر